نگرانی های یک منتظر
شب نیمهی شعبان همراه با جشن و شادی شیعیان برای میلاد امام حاضرشان نزدیک است. همه خوشحالیم از اینکه امام ما هر چند در پس پرده غیبت، اما شاهد و مراقب ماست؛ گرچه از دیدگان نهان است اما از یادها نخواهد رفت و محبتش در اعماق جان ما ریشه دارد و هنوز منتظرش هستیم و انشاءالله تا ظهور بر ولایتش ثابتقدمیم. اما چطور میتوانم در میان این همه شادی، سنگینی یک تردید در قلبم را نادیده بگیرم!، ناآرامی از یک ترس کهنه که هر سال در قلبم پررنگتر میشود و حلقهی خنده و شادی و سرورم را تنگتر میکند.
در دوستی و محبت به امامم هیچ تردیدی ندارم و شاید بتوان گفت که از منتظرین ایشان هستم. نه اینکه اصلا گناهی نکرده باشم، اما پشیمان شدم و توبه کردهام. سعیم بر این است که ازگناه دوری کنم؛ اهل نماز و روزه هستم و گاهی هم سری به مستحبات میزنم؛ تاکنون چهل بار دعای عهدم را خواندهام، حداقل روزی یکبار دعای فرج مولایم را در قنوت یا بعد از نماز میخوانم و گاهی از فراق یا مظلومیت ایشان دلتنگ میشوم.
هرچند مشتاقانه منتظر ظهورم، منتظر عزت مومنین و ذلت ظالمین، منتظر چشیدن طعم زندگی و حتی منتظر درک مفهوم بندگی در سایه حکومت مهدوی... اما با این همه هر گاه به ظهور میاندیشم در دلم تردید یا ترسی حس میکنم که آزارم میدهد، ترس از اینکه شاید با این همه دعا و یا ادعا، یاریش نکنم، تردیدم از این است که این قابلیت را دارم که در رکابش ثابتقدم بمانم؟ نگرانم از اینکه نکند عدالت علوی او را تاب نیاورم؟
آنچه ترس و تردیدم را بیشتر میکند داستان زندگی مومنینی است که در طول تاریخ و در هر عصر و زمانی حول وجود نورانی معصومین علیهمالسلام گردآمدند ولی در لحظات حساس و گاه ابتلاء صحنه را خالی کرده و یا اینکه در چهرهای منفی به ایفای نقش پرداختند. مگر نبود زبیر، پسرعمه امیرالمومنین علیهالسلام که ایشان را بسیار دوست میداشت و پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله، میگفت: من به غیر علىّ بن أبى طالب علیهالسلام با هیچ أحدى بیعت نکنم زیرا که جز آن حضرت، دیگرى را امام نمیدانم.(1) زبیر از اولین کسانی بود که با امیرالمومنین علیهالسلام بیعت کرد اما چندی نگذشت که بیعتش را شکست و بر علیه ایشان در جنگ جمل حاضر شد. امام علی علیهالسلام در این جنگ نیز، دست از هدایت او نمیکشد و پیکی به زبیر میفرستد و میفرماید: «به زبیر بگو پسر دایى تو میگوید: در حجاز مرا شناختی، و در عراق مرا نمیشناسى؟! چه شد که از پیمان خود باز گشتی؟!.»(2)
اگر طالب ظهوریم و به یاری کردن امام خود امید داریم؛ باید در عمل از زمینهسازی کردن برای ظهورش کوتاهی نکنیم و اگر واقعا ترسانیم که مبادا هنگام ظهور از جانبازی در رکابش خود داری کنیم؛ این خوف باید ما را به عمل و خودسازی مشغول دارد. تنها در این صورت است که میتوانیم به وعدهی الهی دل ببندیم و خود را از یاوران جان برکف حضرت، به حساب آوریم
همچنان که شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن در جنگ صفین در رکاب آن حضرت بودند. اما بعدا با امام حسین علیهالسلام در کربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومی را براى خود بر جاى گذاشتند.(3) یا مگر نبود علی بن ابی حمزه بطائنی وکیل و معتمد امام موسیکاظم علیهالسلام که پس از مدتی در مقابل متاع اندک دنیا، ولایت امام زمان خود را فروخت و با چند تن دیگر امامت جانشین ایشان، امام رضا علیهالسلام را انکار کرند تا اموالی که مردم به عنوان خمس و زکات نزدشان امانت نهاده بود؛ تصاحب کنند. همین عمل آنان موجب پیریزی فرقه واقفیه و گمراهی بسیاری شد.(4)
چهطور میتوان به همراهی خود با امام زمانم باور داشته باشم؟! آنانی که سالها در کنار حجت خدا زندگی کرده و از نزدیک سلوک معصومانهاش را دیدهاند، بزرگی و کرامات او را درک کردهاند، جذب صفات رحمانی او شده و مدتها همراهیش کردهاند؛ نتوانستند بر شیطان و هوای نفس غالب شده، ثابتقدم بمانند؛ چه رسد به من!...
یا مولای؛ یا صاحبالزمان...
دیگر چگونه میتوانم به یار بودن خود اطمینان کنم؟
چگونه فریاد عجل علی ظهورک سر دهم؟
چگونه ادعا کنم که آمادهی جانفشانی در رکابتان هستم؟
از کجا معلوم دعوتم از شما، از جنس دعوت کوفیان نباشد؟
کیست که تضمین کند برای امامم مالکاشترم، نه زبیر! مانند زهیرم، نه چون شمر؟
البته ممکن است؛ این افکار، تنها وسوسهای شیطانی باشد برای ناامیدم کردنم! آنقدر ناامید که دیگر خود را در حد یاری کردن امام زمانم نبینم؛ تا دلسرد شده برای فرجش تکاپویی نکنم؛ تا دیگر شور یاری و شوق دیدن لبخند رضایتش در خیالم هم نگنجد...
مسلم است که اگر نتیجه این نگرانیها، ناامیدی باشد و کسالت و سستی؛ شیطان پیروز میدان است. اما قطعاً منشأ این احساس خطر، عقلانی و منطقی است؛ واقعیتی که تاریخچهاش به قدمت عمر بشر است؛... موضعگیری متفاوت انسانها در برابر دعوت انبیا و اوصیای الهی، مبارزه همیشگی میان عقل و نفس، و انتخاب همیشگی انسان میان دوراهی هدایت و ضلالت.
آنچه ترس و تردیدم را بیشتر میکند داستان زندگی مومنینی است که در طول تاریخ و در هر عصر و زمانی حول وجود نورانی معصومین علیهمالسلام گردآمدند ولی در لحظات حساس و گاه ابتلاء صحنه را خالی کرده و یا اینکه در چهرهای منفی به ایفای نقش پرداختند
البته نگرانی از سوء عاقبت، همان ترسی است که در روایات از آن مدح و یا به آن سفارش شده است. (5) پس نمیتوان خود را مومن دانست و از این ترس در امان بود، چراکه این ترس همان خوفی است که انبیا و اوصیای الهی سهم بیشتری از آن داشتهاند.(6) پس چنین خوفی که رنگی از ایمان دارد؛ نمیتواند منجر به یأس و رخوت شود و دستمایهی شیطان برای ناامیدی منتظران باشد.
پس میتوان نتیجه گرفت؛ ترس و امیدی الهی(7) است که اولا: همراه با هم باشند و از یکدیگر پیشی نگیرند و ثانیا: همراه با عمل بوده و ادعای صرف نباشند.
بنابراین اگر طالب ظهوریم و به یاری کردن امام خود امید داریم؛ باید در عمل از زمینهسازی کردن برای ظهورش کوتاهی نکنیم و اگر واقعا ترسانیم که مبادا هنگام ظهور از جانبازی در رکابش خود داری کنیم؛ این خوف باید ما را به عمل و خودسازی مشغول دارد. تنها در این صورت است که میتوانیم به وعدهی الهی دل ببندیم و خود را از یاوران جان برکف حضرت، به حساب آوریم؛ چراکه روایت شده:
هر کس به چیزى امیدوار باشد او را طلب میکند، و هر کس از چیزى بترسد از آن فرار میکند، هر بنده اى که [اینگونه] در دلش خوف و رجاء باشد خداوند آرزو او را محقق میکند و او را از هر چه میترسد آسایش میدهد.(8)
حال چگونه میتوان این خوف و امید را صادقانه، در عمل نشان داد؟
این، موضوعی است که در نوشتار آتی به آن خواهیم پرداخت.
پی نوشتها:
1. ترجمه و شرح الاحتجاج ، احمد بن على طبرسی، مترجم:غفارى مازندرانی،ج3،ص:414.
2. نهج البلاغة ، خطبه31، ترجمه دشتى، ص: 81.
3. سیره معصومان ، سید محسن امین عاملى، مترجم: علی حجتی کرمانی، ج3، ص:13.
4. ر.ک.سازمان وکالت، محمدرضا جبارى، ج1،ص81.
5. همان طور که رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «لَا یَزَالُ الْمُوْمِنُ خَائِفاً مِنْ سُوءِ الْعَاقِبَةِ لَا یَتَیَقَّنُ الْوُصُولَ إِلَی رِضْوَانِ اللَّهِ حَتَّی یَکُونَ وَقْتُ نَزْعِ رُوحِهِ وَ ظُهُورِ مَلَکِ الْمَوْتِ لَهُ ؛ مومن همیشه از سوء عاقبت، خائف و بیمناک است و به رسیدن به رضوان الهی و خشنودى حق یقین و اطمینان ندارد تا آن هنگام که قبض روح میشود و ملک الموت در کنارش حاضر میگردد.» بحار الأنوار، ج 68، ص: 366
6. ابن أبی یعفور میگوید: شنیدم از امام صادق علیهالسلام که در حالی که دست به آسمان برداشته بود میگفت: «رب لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا لا اقل من ذلک و لا اکثر»یعنی؛ پروردگارا مرا چشم برهمزدنی به خودم وامگذار نه کمتر از آن و نه بیشتر. راوی گوید: این سخن را گفت و اشکهایش از اطراف محاسنش میریخت. کافی،ج4، ص: 552
7. حسن بن ابی ساره گوید: از امام صادق علیهالسلام شنیدم که فرمود: .«لَا یَکُونُ الْعَبْدُ مُوْمِناً حَتَّی یَکُونَ خَائِفاً رَاجِیاً وَ لَا یَکُونُ خَائِفاً رَاجِیاً حَتَّی یَکُونَ عَامِلًا لِمَا یَخَافُ وَ یَرْجُو ؛ مومن ایمانش کامل نمیشود تا اینکه داراى حالت خوف و رجاء [هر دو] باشد و این حالت ترس و امید در صورتی تحقق مییابد و از ادعا خارج میشود که انسان در کارهاى خود آثار خوف و رجاء را مشاهده نماید؛ یعنی براى آنچه که از آن میترسد و یا به آن امید دارد عمل کند.» بحار الأنوار، ج67، ص: 392.
8. بحارالأنوار، ج67، ص: 390.« مَنْ رَجَا شَیْئاً طَلَبَهُ وَ مَنْ خَافَ شَیْئاً هَرَبَ مِنْهُ مَا مِنْ مُوْمِنٍ یَجْتَمِعُ فِی قَلْبِهِ خَوْفٌ وَ رَجَاءٌ إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ مَا أَمَّلَ وَ آمَنَهُ مِمَّا یَخَافُ.»